تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

آرمان وبگاه تاریخنگار ، پیشکش داده های سودبخش در زمینه تاریخ و فرهنگ است و تلاش دارد تا راهنمای کوچکی برای دانش پژوهان پرسشگر و کوشا باشد. ایدون چنین باد.
نشانی پست الکترونیکی تاریخنگار در قسمت «تماس با من» درج است

طبقه بندی موضوعی

چند لطیفه از دل تاریخ

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۲۶ ب.ظ

در کتاب لطائف آمده است:

1-  روزی رندی از خانه خندان برون شد، یاران بدو رسیدند و سبب پرسیدند. گفت:

 - حال که از خانه به در می امدم، دخترک چهارساله ام راه بر من گرفت. بدو گفتم: عزیز بابا، چه خواهی؟ گفت: گوشواره ای . گفتم ندارم.

پس با برافروختگی رو به مادر خود کرد و گفت:

- آدم قحطی بود که زن این گدا شدی؟

2- شخصی به ابوالعینای عرب گفت: زنی دارم به غایت سلطیه، بدخو و زشت سیما. دو سال است که در بستر بیماری است و عمر می کند!

ابوالعیناء گفت:

- دوست داری که خبر مرگش برایت آورند؟

مرد پاسخ داد : 

- خیر

ابوالعیناء ابروان در هم انداخت و پرسید:

- آخر چرا؟

مرد گفت:

 - به جهت آن که می ترسم از شدت فرح و شعف ، من هم بمیرم!

3- امیری گردن فراز و جاهل دماغی بزرگ و ریشی کوسه داشت. روزی به حکیمی برخورد و از او پرسید:

- نمی دانم که چرا ریش من کوسه و کم مو است؟

مرد حکیم نگایه به امیر انداخت و پاسخ داد:

- به جهت آن که ریش حضرتتان در زیر سایه دماغی به این فراخی که مانع تابش آفتاب است، چگونه تواند که رشد کند؟

امیر مغرور سر فرود آود و خجل شد و بگذشت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۱
تاریخنگار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی