تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

آرمان وبگاه تاریخنگار ، پیشکش داده های سودبخش در زمینه تاریخ و فرهنگ است و تلاش دارد تا راهنمای کوچکی برای دانش پژوهان پرسشگر و کوشا باشد. ایدون چنین باد.
نشانی پست الکترونیکی تاریخنگار در قسمت «تماس با من» درج است

طبقه بندی موضوعی

چند حکایت از دل تاریخ

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ق.ظ


1---گویند در سال 1274 قمری و در پی مرگ فروغی بسطامی ، شاعر معروف، یک روز ناصرالدین شاه قاجار ، میرزا محمد حسین خان شاعر متخلص به ادیب را فرا خواند و به او گفت:

- اکنون که شاعر بزرگ از دنیا رفته است، بهتر آن باشد که به یادبود او تخلص خود را تغییر داده و به « فروغی» متخلص شوی. ضمناً ریشت را هم بگذار بلند شود.

با شنیدن این سخن ، ادیب ابروان در هم فرو برد ، اما بلادرنگ تعظیمی کرد و رندانه پاسخ داد:

- فرمایش قبله عالم بر بنده واجب است. تخلص کردن به نام فروغی و تاسی به آن ادیب نامدار افتخاری برای این حقیر است. اما در خصوص ریش، اگر اجازت دهید اختیارش با خودم باشد!

------------------------------------------------------------

2---در ازمنه ماضیه ، فردی ادعای نبوت کرد و مدعی شد که ماهی یک بار فرشته وحی بر او نازل می گردد. او را به نزد خلیفه اسلام بردند و چون خلیفه وی را بدید، دریافت که مدعای وی از گرسنگی و پریشان حالی است. پس امر کرد که او را به مطبخ بردند و از او پذیرایئ کنند تا جبرئیل بر وی فرود آید. در انتهای ماه ، مدعی را نزد خلیفه آوردند. خلیفه از او پرسید:

- خب، اکنون در این فاصله ، فرشته وحی بر تو نازل شد؟ پیامش چه بود؟

پیامبر دروغین که اینک سیر و شادمان به نظر می رسید، تعظیمی کرد و پاسخ چنین داد:

- آری، دیشب به سراغم آمد و گفت: خداوند سلامت می رساند و می فرماید. اگر از آن محلی که قرار داری [ اشپزخانه سلطنتی] بیرون آیی، از پیامبری ساقطت خواهم کرد. همان جا باش و به رسالت خود ادامه بده.!!

-------------------------------------

3-----نورعلی شاه یکی از عارفان بنام عهد قجر بود که به مسافرت و تیلیغ رغبتی خاص داشت. روزی که در مشهد به خطبه خواندن مشغول بود، مورد اعتراض یکی از روحانیون شهر قرار گرفت. به این عبارت که گیسوان بلند او را با انگشت نشانه رفته و به نورعلی شاه گفت:

- این زلفان دراز را که مثل موی بز  است ، از برای چه بلند کرده ای؟

نورعلی نیشخندی زد و به شیخ متشرع گفت:

- پس این موها را مثل موی چه حیوانی قرار دهم؟

آخوند جواب داد :

- مثل پشم میش ، وگرنه ایمان تو بر باد است!

عارف بی تعلق قهقهه ای زد و گفت:

- دین آدمی را به مویش گره نزده اند. حال چون توئی، پشمش بدان!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۳
تاریخنگار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی