تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

آرمان وبگاه تاریخنگار ، پیشکش داده های سودبخش در زمینه تاریخ و فرهنگ است و تلاش دارد تا راهنمای کوچکی برای دانش پژوهان پرسشگر و کوشا باشد. ایدون چنین باد.
نشانی پست الکترونیکی تاریخنگار در قسمت «تماس با من» درج است

طبقه بندی موضوعی

حکایت تاریخی 6

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ق.ظ

این که می گفتند: سیاست پدر و مادر ندارد و المُلک عقیم و ..  بی راه نبوده است؛ تاریخ گواه است، در صحنه سیاست همه چیز مجاز بوده است، حتی کشتن برادر و پدر و ..

- زمانی که آقا محمد خان قاجار در تکاپوی کسب اورنگ پادشاهی بود، یکی از کسانی که به او کمک زیادی کرد، برادرش جعفرقلی خان بود که ، بر خلاف دیگر برادران، نه تنها بدو خیانت نکرد و دسیسه نچید، بلکه باعث شد تا برادران و خویشاوندان خودسر و معترض خواجه قجر هم ، دچار هزیمت شده و سر تسلیم در برابر پسر ارشد محمدحسن خان قوانلو فرود آورند. با این همه ، آقامحمدخان در هراس بود که شاید زمانی برنیاید که همین برادر وفادار نیز ، در برابرش بپا خیزد و تاج شاهی را طلب کند. در این فکر بود که چگونه وجدان خود را راضی کند.

شبی که در حال رفتن به تختخواب بود و به عادت قدیم،  قرار بود منشی وی برایش ابیاتی از شاهنامه فردوسی را بخواند تا خوابش ببرد.! ناگهان گوشش به این شعر حکیم توس آشنا شد :

            به هر جا فتته جوئی که یافت                 ببُرید و بر رخنه مُلک چید

پس بلادرنگ عزم خویش جزم کرد که برای تحکیم سلطنت خویش و جلوگیری از تفرقه در خاندان قاجار، برادر ساعی و وفادارش را قربانی کند و خیال خود را آسوده سازد.

روز بعد پیکی را به سوی جعفرقلی فرستاد و از او خواست تا برای مشورت در امری مهم، به تهران بیاید. از ان سو ، جعفرقلی که بوی خطر را استشمام کرده بود، جواب صریحی نداد و آمدنش را به امروز و فردا محول ساخت. آقامحمدخان که عزم خود را جزم کرده و نمی خواست فرصت را از دست دهد، نامه ای فرستاد و به جعفرقلی گفت که :

- اگر می توانی هر چه سریعتر به تهران بیا که زمان کوتاه است. به خدا که یک شب را بیشتر در نزد ما نخواهی بود و دوباره تو را به سوی مقر حکمرانی ات گسیل خواهیم داشت  .

با دریافت این پیام، جعفرقلی عازم تهران شد و پای در قصر خواجه تاجدار گذاشت. اما مامورین عذاب و آمرین قتل او را دربر گرفتند و شبهنگام به قتل رساندند. کمی بعد، آقامحمدخان بر سر صحنه قتل برادر حاضر شد و درحالی که می گریست، به جانشین خود فتحعلی میرزا ، گفت :

 - ببین! این نازنین برادری است که برای سهولت سلطنت تو ، او را چنین بر زمین افکندم!

سپس، بلادرنگ به مامورین دستور داد تا جنازه را پیش از برامدن آفتاب از تهران خارج سازند تا سوگندش( که جعفرقلی را فقط یک روز نگاه خواهد داشت! ) باطل نگردد!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۸
تاریخنگار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی