تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

آرمان وبگاه تاریخنگار ، پیشکش داده های سودبخش در زمینه تاریخ و فرهنگ است و تلاش دارد تا راهنمای کوچکی برای دانش پژوهان پرسشگر و کوشا باشد. ایدون چنین باد.
نشانی پست الکترونیکی تاریخنگار در قسمت «تماس با من» درج است

طبقه بندی موضوعی

حکایت تاریخ (1)

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ق.ظ

* گویند زمانی پادشاه ستمکار و خودبینی ، شاعران دربار و مداحان را به دور خود گرد آورد و از آنها خواست تا اشعاری در وصف کمالات نداشته اش بسرایند. چکامه سرایان قلم به مزد ، خامه در دست گرفته و بر روی کاغذ ، ابیاتی چند می نوشتند و هر یک به فراخور فرصت و توانائی، در باره یکی از خصوصیات آن جبار متفرعن داد سخن می دادند. در همین هنگام بود که شاعر آزاده و سالخورده ای وارد محفل دربار شد و در گوشه ای بر زمین نشست. ناگهان نگاه پادشاه به شاعر افتاد و از او خواست تا پیش آید و به لفاظی های آن سرایندگان مداح گوش دهد.

اندکی که گذشت ، شاه ، مست از باده غرور ، رو به شاعر کهنه کار کرد و گفت :

- هان، استاد سخن سنج ، می بینی که صاحبان دانش و ادب، چگونه  به وصف مقامات ما مشغولند؟ فکر می کنی این مضامین نیکو و مدایح متعالی ، ما را به تمامی توصیف نموده است؟

شاعر سالخورده و دانا که گوشش از شنیدن آن همه عبارات چاپلوسانه و مضمونهای تملق گرایانه به درد آمده بود، پاسخ داد:

- خیر قربان، هنوز از ویژگی های جنابتان، چیزهائی مانده است که این شاعران چیره دست بیان نکرده اند؟

شاه ابروان در هم گره زد و با نگاهی تعجب زده گفت:

-  مگر با این همه توصیفات ، مضمونی هم برای شرح حال و روزگار ما مانده است؟

شاعر حاضرجواب ، زهرخندی زد و پاسخ داد : آری ،

    اهل دانش، جمله مضمونهای رنگین بسته اند                           هست مضمون نبسته ، بند تنبان شما !

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۰
تاریخنگار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی