* تاریخ
حکایات آموزنده اما تکرار شدنی و آزمون کننده بسیار دارد . اگر تصور کنیم که این
حکایات ، فقط محدود به زمان خاصی بوده و تاریخ مصرف دارند ، اشتباه کرده ایم. زیرا
امروزه نیز چنین قضایا و مواردی در جامعه اسلامی پیدا می شود . از جمله این حکایات
که مخصوص فرصت طلبانی است که جز به پُست و مقام نمی اندیشند:
1- شخصی
برای طلب حکومت ایالتی از ممالک اسلامی بر خلیفه عباسی وارد شد در حالی که آثار
سجده بر پیشانی اش هویدا بود و گواه از ورع و تقوای او می داد. بعد از اظهار
درخواست ، خلیفه از او پرسید:
-
این چیست که بر پیشانی داری؟
مرد
جواب داد:
- اثر سجده و کرنش به درگاه یکتای بی همتا است.
خلیفه
نگاهی به آسمان انداخت و گفت:
-
این حائل است بین تو و این منصب که درخواست آن را داری.
مرد با تعجب پرسید:
-چگونه حائل خواهد بود؟
خلیفه پاسخ داد:
-
زیرا اگر از شدت ورع و پارسائی است که سزاوار نیست به خاطر مقام دنیوی ترا از
عبادت خداوند محروم سازیم و اگر برای تظاهر و خودنمایئ است که سزاوار نیست فریب تو
بر ما اثر کند!
*******
با
استماع این نکته، مرد به ظاهر مقدس و عابد منفعل شد و به سرعت از مجلس بیرون رفت.
2-
شخصی به مقام و منصبی عالی در دستگاه حکومتی دست یافت. کوکبه ای برای خویش دست و
پا کرد و اسباب تجمل بیاراست. یکی از دوستان قدیمش برای تهنیت نزد او رفت. شخص
تازه به منصب رسیده، اعتنائی نکرد و خود را به غریبی زد. از وی پرسید؟
-
شما که هستید و به چه کار آمده اید؟
دوست
خجل شد و از این رفتار متاسف . پس روی به صاحب منصب کرد و گفت:
- من فلان دوست قدیم شما بودم. شنیدم که از دو
دیده نابینا شده اید. برای عرض تسلیت و همدردی خدمت رسیدم!
با
شنیدن این حرف، مقام مسئول سخت خجل شد و از دوست دیرین عذر خواست.