لطایف التواریخ 1
1- مردی زنی سلیطه داشت. روزی بین او و زنش مرافعه اتفاق افتاد. زن به شوی ناسزا همی گفت:
- که ای قرمساق گدا. این چه زندگی است که برایم درست کرده ای؟
مرد پاسخ داد:
- در این تهمت که به من زدی بی تقصیرم. چون اگر قرمساقم که تقصیر از جانب توست که عفت نگاه نداشته ای و اگر گدایم که حکمت و داده خداوندی است و مرا تقصیری نباشد!
******
2- روزی بین یک عالم و سیدی نزاع درگرفت. در میانۀ خصومت، سید فریاد برآورد که : وامحمدا
عالم هم متقابلاً فریاد زد: وا آدما
شخصی از آنجا می گذشت. پرسید: - واآدما دیگر چه معنا دارد؟
عالم پاسخ داد:
- او به جد خود استغاثه کرد. من هم به جد خویش. او را زحمت بسیار است تا ثابت کند که محمد نیای اوست. اما در این که آدم جد من هست هیچ کس را تردید نیست!
3- در یکی از بلاد ایران، واعظی بر بالای منبر به طعن و توبیخ سخن می راند. به حالتی عصبانی گفت:- برخی از مردم، چنان بی فکر و ناآگاه هستند که برای چند دقیقه خوشگذرانی و عشرت زود گذر ، دو تومان می دهند و یک شیشه شراب گرفته و زهرمار می کنند. آخر این کار چه ارزشی دارد؟
ناگهان یکی از شوخ طبعان آن جمع، از پائین منبر برخواست و با صدای رسا گفت:- حاج آقا. احتمالاً سر شما را کلاه گذاشته اند. قیمت شراب خوب یک تومان بیش نیست. نکند گران خریده اید؟
به شنیدن این سخن، خنده حضار چنان در صحن مسجد طنین انداز شد که واعظ بیچاره منفعل شده و از منبر پائین آمد.