ابهام در مورد علل قیام : واقعیت این که در قیام شیخ محمد خیابانی، انگیزهها و برنامهی قیام تا پایان کار مبهم ماند و شاید فرصت تشریح و تبیین نیافت. تنها اعلامیهی عمومی که توسط قیامکنندگان، پس از به دست گرفتن ادارهی شهر تبریز منتشر شد و بیانگر خواستهها و مواضع آنان بود، لحنی مبهم و کلی دارد. در این اعلامیه تنها آمده است که آنان در اعتراض به «یک سلسله اقدامات ضدمشروطیت حکومت محلی» قیام کردهاند و از مقامات حکومت انتظار دارند «رژیم آزادانه»ی آنها را محترم شمارند و تصمیماتشان را صادقانه به اجرا درآورند. در ادامه، اظهار داشتهاند که «آزادیخواهان از کیفیت فوقالعاده باریک وضعیت حاضره» آگاهاند و مصمماند تا «نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد برقرار دارند.» آنان برنامهی خود را در 2 کلمه چنین خلاصه میکنند: «برقرار داشتن آسایش عمومی و از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت» زمانی هم که در مورد اهداف قیام از آنان سؤال میشد، میگفتند «مرام بلندی داریم که هنوز زمان آشکار کردن آن نرسیده است.»
اهداف قیام : خیابانی هم به عنوان رهبر قیام، در یکی از نخستین نطقهای خود، پس از قیام گفت که اهداف جنبش را، مانند هدفهایی که یک ارتش در هنگام جنگ دارد، نباید به دشمنان نشان داد. او در جایی دیگر نیز گفته است: «دشمن را باید در تاریکی نگه داشت و باید طوری کارها را پیش برد که دشمن از نقشه و تاکتیک طرف مقابل خود نتواند خبردار شود.» در سخنرانیهای خیابانی، بیش از همه، بر اهمیت عزم، عمل، وحدت، نظم، انضباط و آزادی تأکید شده است.
همان گونه که از اظهارات رهبر قیام برمیآید، نوعی کلیگویی و ابهام در جریان قیام خیابانی مشهود است. با این حال، کلیگوییها و ابهامات موجود نمیتواند مجوزی باشد برای اینکه شیخ محمد خیابانی و یاران او را جداییطلب یا کمونیست بخوانیم؛ چرا که خیابانی هیچ جا و به هیچ وجه از جدایی سخنی به میان نیاورد؛ بلکه وی در یکی از نطقهای خود، که مشخصاً ضد فرقهبازی و هرجومرج ایراد کرد، از وحدت سخن گفت و از اینکه باید «یکصدا» عمل کرد. وی در سخنان خود تأکید کرده است: «ما میگوییم در آزادیستان، در سراسر ایران، فقط یک رأی، فقط یکصدا موجود باشد تا این صدای واحد، رژیم مملکت را تعیین و ابلاغ نماید.» خیابانی حتی با آگاهی از برپا شدن قیام جنگل به دست میرزا کوچکخان، سعی کرد با او ارتباط برقرار کند. به همین دلیل، حاجی آخوند نامی را برای ایجاد ارتباط با میرزا کوچکخان به گیلان اعزام کرد، اما فرستاده وی در بازگشت به علت بیماری درگذشت و از آن طرف، جنگلیها نیز به علت گرفتاریهای فراوان دنبالهی کار را نگرفتند.
اتهام وابستگی به چپ :در خصوص گرایش وی به شوروی و اینکه برخی مانند ایوانف روسی از شیخ محمد خیابانی تصویر یک بلشویک را القا میکنند، واقعیت این است که خیابانی نه تنها هیچ گرایشی به کمونیسم و بلشویسم نداشت، بلکه با افرادی که در هنگام قیام وی در تبریز مرام کمونیستی داشتند به شدت مخالفت میکرد.علاوه بر این، سخنان شیخ محمد خیابانی و مسلک وی مملو از گفتارها و کردارهای اخلاقی و دینی است. بدیهی است از هیچ کمونیستی رفتار و گفتار اخلاقی و دینی پذیرفته نیست.
اتهام استقلال طلبی: مورد دیگری که در جریان قیام شیخ محمد خیابانی موجب برخی اظهارنظرهای مخالف شده و باعث گردیده است گروهی بر این تلقی نائل شوند که خیابانی در صدد تشکیل دولتی خارج از لوای حاکمیت مرکزی بوده، ماجرایی است که طی آن سروصدایی در تبریز ایجاد شد و شخصی به نام حاجی سیفالعلما عدهای را اطراف خود جمع نمود و شروع به سر دادن شعارهایی مبنی بر جمهوری خواهی کرد.بخشی از شبهات در مورد قیام، ناشی از سخنان ابهامآمیز قیامکنندگان است؛ آنچنان که وقتی در مورد اهداف قیام از آنان سؤال میشد، میگفتند: «مرام بلندی داریم که هنوز زمان آشکار کردن آن نرسیده است.» خیابانی هم به عنوان رهبر قیام، در یکی از نخستین نطقهای خود پس از قیام، گفت: «اهداف جنبش را مانند هدفهایی که یک ارتش در هنگام جنگ دارد نباید به دشمنان نشان داد.»
این گروه، که پرچمی سرخ به دست داشتند، در خیابانهای شهر میگشتند و شعار «زنده باد جمهوریت» سر میدادند؛ اما نه خیابانی و نه کسی از طرفداران و اطرافیان وی به آنها توجهی ننمود و هیچ حمایتی از آنان صورت نگرفت. حتی شیخ محمد خیابانی در گفتوگو با نمایندهی انگلیس، ضمن تصدیق این قضیه که در روز هفتم (آوریل) فریادهایی به نفع جمهوریخواهی و شعارهای «مرگ بر انگلیس» و «مرگ بر وثوقالدوله» سر داده شده است، تصریح کرد: «در بحبوحهی قیامهای مردمی، همواره عناصری هستند که درک درستی از قیام ندارند و دست به چنین کارهایی میزنند، ما اعلام کردهایم که چنین تحرکاتی به شدت سرکوب خواهد شد.» بنابراین، رخداد مذکور را باید از حواشی قیام شیخ محمد خیابانی دانست؛ واقعهای که یک جریان موازی بود و نه تنها از سوی رهبر قیام طراحی نشده بود، بلکه به هیچ وجه مورد حمایت وی قرار نگرفت.
اتهام جداسازی آذربایجان : یکی دیگر از شبهاتی که در مورد قیام شیخ محمد خیابانی مطرح شده است، تلاش وی برای جداسازی آذربایجان از ایران است. استدلال این گروه بر این مبنا است که خیابانی نام آذربایجان را به آزادیستان تغییر داد. بله او چنین کرد و بارها در نطقهایش نام آزادیستان را به جای آذربایجان به کار برد؛ اما شیخ نام آذربایجان را برای این انجام داد تا آذربایجان ایران از آذربایجان شوروی تمیز داده شود. وی با این کار به ادعاها و برنامههای مقامات آذربایجان شوروی پاسخ گفت و نشان داد که آذربایجان ایران مستقل از آذربایجان شوروی است.
تاریخ گذر زمان است در گذرگاهی پر پیچ و خم که عبرت را در انتهای راه به مهمانی می خواند . عبرت از آن چه که بر ورق ورق آن نگاشته تا شاید ، چراغ راهی باشد پیش روی آیندگان و درک آن چه بر سر گذشتگان آمده است و نبیاد بر سر ایشان نیز بیاید . بر گرُده تاریخ آثار زخم ضربات تازیانه هایی نشسته که روایتگر روزگاران افسار گسیخته و طوفانی است . روزگارانی که در میان امواج بلند و مهیب حوادث گاه بالا و پایین و گاه این سو و آن سو در تلاطم بوده است. شاید هر ورق پاره ای از صفحات تاریخ یادآور تکه ای از این وسعت باعظمت است که از پس ناملایمات این روزگاران بدفرجام از آن جدا و در گوشه ای از این پهنه ی جغرافیایی به دور از پیشینه ی با عظمت و با شکوه خود رها شده است.
یکی از پاره های جدا شده از این گستره ی با شکوه، منطقه ای به نام پَرَه دریا یا فرا رود است که عربان آن را ماورالنهر ، ترکان آن را ترکستان و روسها آسیای مرکزی یا آسیای میانه می خواندندش. نقطه مرکزی قاره کهن که تا دیروز وصله ی تن ایران و حصه ای از خوان پرنعمت فرهنگ و مدنیت پارسی بوده است و جغرافی دانان و کاشفان ان را با خطه خراسان بزرگ پیوسته دانسته و می شناسند . اراضی واقع در آن سوی رودخانه های سیحون و جیحون ، یادآور زایش بزرگانی است همچون مولانا جلال الدین بلخی که در بی خودی خود ، نیمی از وجودش را در ترکستان و نیمی دیگر را در فرغانه فریاد می زد:
من بی خود و تو بی خود مارا که برد خانه من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
ماورالنهر یادآور نوای چنگ رودکی است که با قصیده ای فی البداهه امیر نصر سامانی را چنان به وجد آورد که بی پای افزار و تن پوش سوار بر اسب از هرات تا فرسنگ ها مسافت به سوی بخارا هروله کنان دوید تا مباد که شاید روزی بگذرد و آن ملک جاوید و ارض سرمد را نبیند.
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر ز ی میر زی تو شادمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
اینجا سرزمین است که کمان کشی رستم در جنگاوری با پهلوان کشانی اشکبوس را به یاد می آورد . هنگامی که تیر کمان را چنان برسینه ی ستبر او نشاند که وقتی اشکبوس از اسب بر زمین سرنگون گردید؛ انگار نه انگار که چنان پهلوانی از مادرش زاده و چشم بر جهان گشوده بود
بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سرآری زمان
تهمتن به بند کمر برد چنگ گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
یکی تیر الماس پیکان چو آب نهاده بر و چار پر عقاب
کمان را بمالید رستم بچنگ بشست اندر آورد تیر خدنگ
بزد بر بر و سینهی اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه
کشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
ماورالنهر را باید با پور سینا در ذهن و خاطره به یاد آورد ؛ آن فرزانه ی فرزند ایران که در روستای خورمیسن در حومه بخارا می زیست و چون ، نخواست تن به اسارت محترمانه در دربار غیرپارسیان دهد، عمر کوتاه و فروزنده خود را در مسیر راه تا موعد معراج سپری کرد . در همان حال که راه دانش را می گشود و سپس به خواب ابدی فرو می رفت:
از قعر گل سیاه تا اوج زُحل کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل هر بند گشاده شد مگر بند اجل
آری ،ماورالنهر یادآور شهرهای آبادان و روح افزای بلخ ، بخارا ، سمرقند ، خوارزم ، مرو ، فرغانه و مناطقی چون : سغد ، چاچ و توران و جایگاه ظهور اندیشمندانی است نظیر: ابوالفضل بلعمی، نظامی عروضی ، سوزنی سمرقندی، کمالالدین عبدالرزاق ، عمعق بخارایی، ابونصر فارابی، ابوعلی سینا ، ابوریحان بیرونی، کسایی مروزی، عسجدی، مسعودی مروزی، جارالله زمخشری، ابوشکور بلخی، دقیقی طوسی، مولوی بلخی، فردوسی توسی، رشیدالدین وطواط ، کمال خجندی، ظهیری سمرقندی، نجم الدین کبری، و صدها چراغ فروزان اسمان ادب و علم و هنر و معرفت ایران
اما افسوس و صد افسوس که ماورالنهر به دست دشمنان این سرزمین اهورائی از پیکره مام میهن جدا شد و فرصت تداوم شکوفائی علمی و بروز خلاقیت فرهنگی در ان سرزمین از کف رفت. حتی در این لحظات فرصت همدلی نیز، دور از دسترس و خارج از حضور امواج فرهنگ و شور ایرانی قرار دارد. کاش می شد بهانه ای دست می داد و بار دیگر این دو اشنای قدیم را با یکدیگر پیوند داد.
* با امتنان از دوستی ارجمند که این نوشتار را به بنده پیشکش کرد و مجاز ساخت تا لختی در آن دست ببرم.
* این بخشی است از یک فهرست طولانی از لقب ها و عناوینی که دوست و دشمن به پادشاهان ایران عهد هخامنشی و سلوکی داده اند.
- کوروش اول : پادشاه هخامنشی ، ملقب به : بزرگ (Magnos)
- اردشیر اول : پادشاه هخامنشی ، ملقب به : دراز دست (Longimanus)
- داریوش دوم : پادشاه هخامنشی ، ملقب به : حرامزاده (Nothus)
- اردشیر دوم : پادشاه هخامنشی ، ملقب به : پرحافظه (Mnemon)
- داریوش سوم : پادشاه هخامنشی ، ملقب به : قانونمند (Codomannus)
- اردشیر سوم: پادشاه هخامنشی ، ملقب به : نستوه (Ochus)
- اردشیر پنجم : پادشاه هخامنشی ، ملقب به : شاهزاده (Bessus)
- سلوکوس اول : پادشاه سلوکی ، ملقب به : پیروز (Nikator)
- سلوکوس دوم : پادشاه سلوکی ، ملقب به : ریشو (Pergon)
- سلوکوس سوم : پادشاه سلوکی ، ملقب به : صاعقه (Seratous)
- آنتی خوس اول : پادشاه سلوکی ، ملقب به : ناجی (Sotter)
- سلوکوس پنجم : پادشاه سلوکی ، ملقب به : مادر دوست (Philmather)
- آنتی خوس پنجم : پادشاه سلوکی ، ملقب به : از پدر خوب (Otather)
- آنتی خوس هشتم : پادشاه سلوکی ، ملقب به : تجلی خدا (Epifanes)
- دیمتریوس سوم : پادشاه سلوکی ، ملقب به : پدر دوست (Philopater)
زعیم فکری کیش وهابیت و یکی از دانشورانی که افکار و آرای او سهم عمده ای در افراط گرائی گروه هائی از مسلمانان اهل سنت داشته است ، احمد بن تیمیه، است که در روز دهم ربیع الاول سال 661 ق در شهر حران در منطقه شامات دیده به جهان گشود و در سن هفت سالگی به خاطر حمله مغولان، به همراه پدرش عبدالحلیم، به دمشق مهاجرت نمود. .چون پدر ابن تیمیه، روحانی حنبلی مذهب بود، احمد نیز به مدارس حنابله فرستاده شد تا فقه حنبلی را فرا گیرد. اما چندی نگذشت که احمد به جای پدرش عهده دار تدریس شد. تا سال 698 ق که در شام به عنوان یک روحانی حنبلی زندگی می کرد، از او لغزشی دیده نشد. اما از آغاز قرن هشتم، کم کم آثار انحراف در او ظاهر شد. به ویژه موقعی که ساکنان شهر حماة شامات از وی خواستند تا آیه «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی» را تفسیر کند. او در تفسیر این آیه برای خداوند مکانی در فراز آسمانها تعیین کرد که بر عرش متکی است و با این تفسیر نادرست، آشکارا برای خداوند، سمت جسمانی قائل شد. انتشار این پاسخ ، غوغایی به راه انداخت. تا جائی که گروهی از فقیهان از قاضی القضات شام محاکمه او را خواستار شدند؛ ولی ابن تیمیه از حضور در دادگاه سر باز زد. مدتی بعد که در حضور علما و قاضیان شهر ، رساله الواسطیة ابن تیمیه قرائت شد؛ حکم به تبعید او به مصر صادر شد ولی علی رغم فرار وی به مصر ، چون در آنجا نیز از نشر اندیشه خود دست بر نداشت، قاضی وقت، او را به زندان محکوم کرد. ابن تیمیه بعد از آزادی از زندان قاهره ، به دمشق بازگشت و مجدداً در نشر باورهای خود پافشاری کرد. از این رو، گروهی از عرفا از وی به قاضی شکایت کردند و چون در طی مناظره با علمای ان وقت ، مشخص شد که او در سخنان خود، نسبت به پیامبر اسلام ادب را رعایت نمی کند. بنابر این، وی را روانه زندان کردند.
اما انتشار افکار و عقاید دگراندیشانه ابن تیمیه همچون :این که هر کس به قصد زیارت قبر پیامبر (ص) مسافرت کند و هدف اصلی سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسی با اجماع مسلمانان مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است. یا این که هرگونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر (ص) و غیر آن، شرک و حرام است. و...باعث شد تا قضات چهار مذهب اهل سنت، حکم دستگیری و زندان کردن دوباره او را صادر کنند. فلذا روز پنجشنبه 22 رجب سال 720 ق به خاطر فتواهای مغایر شرع خود به دارالحکومه احضار شد و به زندان محکوم گردید. سرانجام احمد بن تیمیه در سال 728 ق در زندان در گذشت. در حال یکه در دمشق ندا در داده بودند که هر کس دارای عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است
بدین ترتیب ، گرچه با ظهور تفکر جمودگرای اشعری، مکتب فکری و کلامی سلفیه رونق نسبی یافته بود ، اما این مذهب بار دیگر در قرن هشتم هجری با تبلیغ ابن تیمیه حرانی دمشقی رو به گسترش نهاد و تفکر سلفیگری احیا شد. تفکری که با تعقل ، ازاداندیشی و برداشتهای عرفانی سر ستیز داشت و در نهایت به بروز کیش وهابی در کانون مرکزی جهان اسلام منجر شد.
دین زرتشت یا مزدایی ، متکی بر گفتارهای زرتشت ، پیامبری است که احتمالاً در هزاره اول پیش از میلاد زندگی می کرده است. پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان، جمعیت زرتشتیان ایران به تدریج رو به کاهش گذاشت، هرچند که امروزه، پیروان کیش زرتشتی نه تنها در ایران و شبه قاره هند بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر جهان ساکن اند. بخش مهم زرتشتیان هند یا همان پارسی ها ، نوادگان زرتشتیانی هستند که در قرن 10 م به هند مهاجرت کردند و در ایالات مختلف این کشور ساکن شدند.
نخستین جامعه زرتشتی احتمالاً در آسیای مرکزی پا گرفت و اعضای آن ، در قرن نهم پیش از میلاد، در فلات ایران ساکن شدند. در دوران امپراتوری هخامنشی و پادشاهی پارت ها ، مذهب زرتشتی یکی از مذاهب اصلی فعال در ایران بود. در دوران ساسانیان ، زرتشتیان اکثریت مردم ایران را تشکیل می دادند و مذهب رسمی کشور نیز زرتشتی بود. در این ایام، بیشتر زرتشتیان در نواحی غربی آسیای مرکزی به حرفه هائی چون بازرگانی، کشاورزی، شبانی و نظامیگری اشتغال داشتند. ارتباط بین زرتشتیان با یهودیان و مسیحیان، باعث نفوذ افکار و اندیشه های فرجام شناختی و رستاخیزی در میان اعضاء این دو جامعه شد. به همان طریق که، زرتشتیان نیز به نوبه خود تا حدودی از اندیشه های یهودی و مسیحی در باره وحدانیت و نبوّت تأثیر پذیرفتند.
پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان، ایرانیان به تدریج، به اسلام روی آوردند. هرچند ، برخی حاکمان مسلمان می کوشیدند زرتشتیان به سرعت مسلمان نشوند تا از این طریق درآمد حاصل از جزیه، کاهش نیابد. اما غالب دول مسلمان عملاً کیش خود را بر زرتشتیان تحمیل می کردند. با افزایش خطر استحاله در جامعه اسلامی و بخصوص با کاهش جمعیت زرتشتیان، اشتیاق به حفظ میراث فرهنگی در آنان قوت گرفت. گرچه غالباً زرتشتیان از هرگونه تماس با مسلمانان دوری می جستند و به مناطق کم جمعیت مرکزی ایران مانند یزد و کرمان پناه می بردند. در دوران سیطره مغولان و تیموریان، زرتشتیان با تبعیض و دشمنی پراکنده امّا روزافزون روبرو بودند. اجبار آنان به اسلام آوردن بالا گرفت و آتشکده ها و آرامگاه های آنان آماج تعدی و بی حرمتی شد. در سده های 17 و 18 میلادی، جهانگردان اروپایی خبر از تمسخر زرتشتیان با عناوینی چون گبر و مجوس دادند و از فقر و بیچارگی، جابجایی اجباری، آوارگی و آزار آنان سخن گفتند.
به همین دلیل استقرار دولت ملی و شیعی صفوی، تأثیر مثبتی در بهبودی روابط میان زرتشتیان و مسلمانان نداشت، زیرا زرتشتیان می ترسیدند که از سوی برخی روحانیان متعصب مجبور به اعراض از کیش خود و پذیرفتن اسلام شوند. لذا ، شماری از زرتشتیان ، برای گریز از آزار ترک وطن کردند. برخی به چین مهاجرت کردند و برخی دیگر به منطقه قفقاز و روسیه مهاجرت کردند. از سوی دیگر ، پارسی ها، خود را با فرهنگ هندی تطبیق دادند و در زمینه های فرهنگی پویا و بالنده شدند. در دوران قاجار جامعه زرتشتی در وضعیتی نابسامان بود. اغلب زرتشتیان در فقر به سر می بردند و شمار اندکی به حرفه هائی چون نجاری، بافندگی و تجارت محلی مشغول بودند. با آن که زرتشتیان رسماً به عنوان اهل ذمّه شناخته شده بودند و مورد حمایت بودند، اما در برخی مناطق ، آنها را نجس می شمردند و به شیوه های مختلف به آزارشان می پرداختند. در نتیجه، زرتشتیان در این دوران به مهاجرت به مناطق روستایی ادامه دادند. در همین زمان، پارسی های مقیم هند ، به نوسازی آتشکده های مخروبه، آرامگاه ها و سالن های گردهم آیی زرتشتیان در یزد، کرمان، خرمشهر و مناطق دیگر اهتمام ورزیدند و علی رغم مخالفتهای قشریون، در تهران و یزد، مدارسی برای آموزش پسران و دختران زرتشتی تأسیس شد. در دوران مشروطه ، دو تن از رهبران جامعه زرتشتی به نمایندگی مجلس انتخاب شدند و هر دو به بهبود حوال سیاسی و اجتماعی زرتشتیان کوشیدند.
در دوران پادشاهی پهلوی ، زرتشتیان ایران به زندگی تازه و بی دغدغه ای دست یافتند، زیرا اوضاع اقتصادی آنان بهبود یافت و با رهائی از فشار برای گرویدن به اسلام ، قادر به دستیابی بیشتر به امکانات آموزشی و حرفه ای و آزادی عمل بیشتر در اجرای شعائر مذهبی و آداب فرهنگی زرتشتی شدند. خاصه که تجلیل دولت پهلوی از دوران پیش از اسلام و تلاش برای پیوند زدن میان همه گروه های مذهبی تحت لوای ناسیونالیسم ، موجب ارتقاء حرمت زرتشتیان شده بود. در شرائطی که در راستای تلاش برای ارتقاء رفاه جامعه زرتشتی، پذیرش و جذب ایده ها و آرمان های مدرنیته مد نظر مزدیسنان قرار گرفته بود، اعضای جامعه زرتشتی توانستند به جستجوی مقام و منزلت اجتماعی برآیند و به آن نیز دست یابند. از آن جا که زرتشتیان به وفاداری نسبت به ملت و دولت در ایران و درستکاری شهرت داشتند؛ به همین سبب، جامعه زرتشتی هدف حملات گروه های مبارز قرار نگرفت. به علاوه، برخی از روحانیان شیعه مانع از این شدند که آثار کهن زرتشتی، مانند بناهای تاریخی پاسارگاد و پرسپولیس که نمادهای هویت ملّی ایرانیان به شمار می رفتند به عنوان آثار کفر نابود شوند. با استقرار نظام جمهوری اسلامی و براساس قانون اساسی، جامعه زرتشتی به مقام حقوقی یک اقلیت اجتماعی ارتقاء یافت. جامعه زرتشتی ایران دارای یک نماینده در مجلس شورای اسلامی است و فعالیتهای فرهنگی پریوان زرتشت در ایران مطابق قانون، آزاد است.
تاریخ در لغت به معنای تعیین زمان رویدادهاست . این واژه در عربی و فارسی و ترکی با مفاهیم متعدد به کار می رود. در قرآن کریم و احادیث واژة تاریخ به کار نرفته است . اولین بار این کلمه در منابع سدة دوم دیده شده و از سدة سوم به بعد کاربرد آن رایج گردیده است . در بارة ریشه و اشتقاق آن میان لغویان عرب اختلاف نظر وجود دارد . عبدالملک بن قریب اَصمَعی (متوفی 213) آن را واژه ای عربی دانسته و گفته است که قیسیها از قبایل بزرگ عرب مصدر آن را اَرَخ و تمیمیها دیگر قبیلة بزرگ عرب وَرَخ می دانند ، اما أرخ رایج تر شده است . جوهری (متوفی 398) ریشة آن را اَرَخ / اِرَخ به معنای گوسالة وحشی ذکر کرده است . در حالی که جوالیقی (متوفی 539) بر آن است که این واژه ریشة عربی ندارد و مسلمانان آن را از اهل کتاب گرفته اند . روزنتال اشتقاق های گوناگونی برای این واژه آورده است : اَرْخُو در اکدی ، یرْحْ در عبری ، یرَحْ در آرامی ، وَرْخ در اتیوپیایی و وْرْخ در عربی جنوبی . وی احتمال می دهد که ریشة واژة تاریخ ، توریخ (در سامی به معنای ماه ) است و تاریخ از مُوَرَّخ یا مؤَرِّخ اشتقاق یافته است و اشتقاقهای دیگر را نمی پذیرد . برخی افراد ، اصل واژة تاریخ را فارسی و برگرفته از «ماه ـ روز» می دانند که معرّب آن مورِّخ شده است ، اما در درستی این مطلب تردید وجود دارد. لغویان به این نتیجه رسیده اند که به احتمال قوی واژة تاریخ از ریشة اَرَخ یا وَرَخ سامی است ، زیرا وَرَخ (جمع آن : أَوْرَخَم ) در سنگ نوشته هایی متعلق به پیش از اسلام به معنای ماه قمری به کار رفته است .
در بررسی تاریخنگاری قاجاریه باید به این مطلب اشاره کرد که تاریخنگاری دورة قاجاریه ادامة سنتهای تاریخنگاری پیشین بوده، منشیان و کاتبان وقایع را در قالب کتب تاریخی به صورت سفارشی تحت نظارت بانی و متولیانی مینوشتند. تاریخ نگاری ایران تا این دوره به واسطة تسلط ادیبان و منشیان و بکارگیری سبکهای منثور، مصنوع و متکلف از معنای حقیقی و فایدة راستین تاریخنویسی بدور ماند. این سبک واقعیتها را منعکس نمیکرد و به همین دلیل تاریخ واقعی مردم محسوب نمیشد. بلکه تاریخچه شاهزادگان و وزرای آنها بود. در این دوره مورخین کثیر التألیف بودند و برای اینکه با هم رقابت کنند بر اساس شعار «یا بنویس و یا بمیر» به نوشتن میپرداختند و صدالبته، هر یک از آنان، حامیان ولخرجی در دربار داشتند. حکام قاجار علاوه بر حمایت از تاریخ نویسان سنتی، به مسأله ترجمه هم عطف توجه میکردند و از آن حمایت به عمل میآوردند. از این دوره ترجمه آثاری در زمینة علوم، تاریخ، تراجم احوال، سیاحتنامه و ادبیات از زبانهای عربی به فارسی وجود دارد که دارای اهمیت است. مسئله ترجمه با حمایت عباس میرزا شروع و توسط شاهان بعد حمایت و با تأسیس دارالترجمهای تحت نظارت ناصرالدین شاه به باروری رسید. از میان آثاری که ترجمه میشد، کتابهای تاریخی و تراجم احوال در صدر قرار داست و این خود دو دلیل مشخص داشت:
1ـ حکام قاجار هر چند که با بدبختیهای تاریخی احاطه شده بودند ولی احساس میکردند که جایی در تاریخ دارند. آنان خود را با حکام برجسته زمانها و مکانهای دیگر مقایسه میکردند تا خود خواهیهایشان ارضا شود ضمن این که ضرورت دست و پا کردن نوعی تاریخ ملی را نیز احساس کرده بودند.
2ـ مدیر دارالترجمه، محمدحسن خان اعتماد السلطنه بود که به آثار تاریخی علاقة زیادی داشت و خود نیز مورخ بود. علی رغم تداوم و حمایت اشرافیت قاجار از مورخین سنتی، ترجمه آثار نویسندگان اروپایی، منجر به نوعی توسعه تاریخنگاری فارسی شد. این تأثیر که به نحوی بطئی و کند رخ نمود در اواخر قرن نوزدهم خود را در آئینه اسکندری میرزاآقاخان کرمانی نشان داد. در اوایل قرن بیستم، یعنی در دورة مشروطیت به اوج خود رسید.
برخورد ایران با مدنیت جدید اروپا، علاوه بر نهضت ترجمه، دلایل دیگری نیز داشت که شاید اهمیت پارهای از آنها کمتر از ترجمه هم نبود. که از جمله آنها میتوان از عوامل زیر نام برد:
1ـ گسترش روابط سیاسی ـ اقتصادی ایران با اروپا: روابط فیما بین سبب شد که زمینههای تأثیرپذیری ایرانیان از علوم و فرهنگ اروپایی هموار گردد. لذا این تعامل فرهنگی و علمی، گسترش افق دید فکری ایرانیان را در زمینة رشد جهان بینی تاریخی و جغرافیایی مورخان در پی داشت.
2ـ شکستهای ایران از روس و آگاهی از قدرت اروپا که موجبات تحرک عدهای را فراهم ساخت. این امر خود به انگیزهای برای ترجمه آثار اروپایی تبدیل شده و تاریخ پطرکبیر اثر ولتر و نیز شرح احوالات ناپلئون ، شارل دوازدهم و اسکندر مقدونی در همین دوره به فارسی ترجمه شد.
3ـ کشفیات تاریخی، خواندن سنگ نبشتههای باستانی و تحقیقات شرق شناسان نیز عواملی بودند که در آشنایی ایران با تمدن اروپا مؤثر افتادند.
4ـ تأسیس مدرسة دارالفنون عامل مهم و مؤثری در آشنایی با تاریخ اروپا گردید. معلمین و فارغ التحصیلان دارالفنون و دیگر مترجمان «دارالطباعه» دست به تألیف و ترجمه یک سلسله کتابهای تاریخی دربارة اکثر کشورهای غربی و بعضی ممالک آسیایی زدند که از نظر موضوع و سبک تاریخنگاری و شیوة سادهنویسی در تحول مطالعات تاریخی سهم عمدهای داشتند.
5ـ رمانهای تاریخی و ترجمه آنها که آشنایی با ادبیات تاریخی اروپا را به دنبال داشت.
6ـ سیاحتنامه اروپائیان و سفر نامههای ایرانیان مثل سفرنامة خسرومیرزا، میرزا صالح شیرازی و نظام الدوله آجودانباشی و خاطرات امین الدوله و اعتماد السلطنه.
عوامل فوق که موجب طرح تاریخنگاری در ایران گردید، طبعاً دارای نتایج و پی آمدهایی بود که شاید اثرات آن را در جامعه فعلی ایران نیز بشود مشاهده کرد. در این دوره بطور کلی افق تفکر تاریخی تا اندازهای ترقی کرد. در مفهوم و متد تاریخ تغییراتی حاصل شد و به معایب تاریخنگاری سنتی پی برده شد. علاوه بر همة اینها علاقه و توجه خاصی نسبت به تاریخ ایران باستان پیدا شد که خود معمول رواج تفکر ناسیونالیستی بوده است. انعکاس تحول در عرصة تاریخنگاری ایران را که در نتیجة عوامل فوق و عوامل دیگر ایجاد شد، میتوان در آثار زیر مشاهده کرد: نامة خسروان از جلال الدین میرزا، تاریخ ایران از منیع الدوله، تاریخ سوانح افغانستان از اعتماد السلطنه، تاریخ مفصل افغانستان از مؤدب السلطنه، تاریخ کلده و آشور از لسان السلطنه و غیره. هر چند اغلب این آثار در حکم ترجمه هستند ولی اعتبارشان به این است که روش کهن تاریخنگاری را کنار زدهاند. به دنبال بروز نهضت بازگشت ادبی و سپس انقلاب مشروطه ، نسیم رنسانس ، رفورماسیون و روشنگری، رایحۀ تفکر دکارتی را همراه آورد که منابع و مقولات در آن از صافی نقد و شک می گذشتند . همچون میرزا آقاخان کرمانی که یکی از پیشگامان تاریخنگاری جدید بود و تاریخ نگاری سنتی را هم از حیث صوری و هم از لحاظ ماهوی زیر نقد و نفی قرار داد .
بدین ترتیب ، میتوان دو نوع تاریخنگاری را از هم تفکیک کرد. یکی تاریخنگاری سنتی است که در آن نه سنجش تاریخی در کار بود و نه نقد و ارزشیابی منابع و نتیجهگیری تاریخی. هم چنین وقایعی را بدون علت و معلولی سر هم میکردند، و از ذکر حقایق بسیاری (خواه از راه مصلحتاندیشی، خواه از ترس بر اثر ناایمنیهای اجتماعی، خواه از جهت عدم درک معنی واقعهها) چشم میپوشیدند. کمترین معایب این شیوة تاریخنگاری اغراقگوییهای فراوان، مغلقنویسی و پرحرفی و فضل فروشیهای بیخردانه است که هیچ نتیجهای بر آنها مترتب نیست. تاریخ نگاری سنتی عمدتاً مبتنی بر تقدیر است . علل و اسباب از آسمان نازل می گردد؛ لیکن در این امر نیز غالباً تناقض دیده می شود. نیز، تحریف حقایق و کتمان وقایع و توجیه کارها و جنایات نیز بخشی از آن نوع وقایع نگاری است.
ظهیرالدین مرعشی ( متوفی 893 ق ) نویسنده کتاب «تاریخ طبرستان» یک نویسنده بومی و مذهبی است که در آغاز کتابش در باره تاریخ محلی ، مقدمه ای در باره تاریخ نگاشته و دیدگاه خود را در باب دانش تاریخ بازگو کرده است. او می نویسد :
فبعد بدان اَیدَکَ اللّهُ تَعالى بِفَضله الکَریم که علم تواریخ از علوم ضروریه است. چنانک شاعر تعداد علوم ضروریه عربیه را در یک بیت ذکر کرده است:
نحو و عروض و قافیه شعر و لغت، انشاء و صرف
خط و معانی و بیان تاریــخ و عـلم اشتـقـاق
تا کسى بر احوال گذشتگان عالم واقف نشود، از فواید «العلم علمان: علم الأبدان و علم الأدیان» بی بهره و بینصیب خواهد بود. زیرا که مسافران عالم و حاضران این دم بر سه قسم اند: کقوله تعالى: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ». انبیاء و اولیاء خلاصه موجودات و برگزیده کاینات اند از جمله سابق بالخیرات مى باشند. و فرعونیان و نمرودیان و متابعان شیطان، ظالم نفس خوداند. کما قال جَل ذکره: «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ». و سایر اهل عالم مقتصدانند که اگر صحبت اخیار اختیار کنند، ازجمله ابرار شوند و به ناز و نعمت جنان واصل گردند که «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ». و اگر در صحبت اشرار مواظبت نمایند، ازجمله فجار و اهل نار گردند که «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ». نعوذ باللّه من عذاب اللّه
و علم تاریخ مخبر و مبنى است از احوال طوایف ثلاثه. پس هرکه علم تاریخ را ضبط کند و بر اطوار سابق بالخیرات واقف گردد بداند که عمل خیر ایشان، ترک هواى نفسانى و لذات جسمانى است. مثل کم خوردن و کم گفتن و ترک راندن شهوت کردن و متابعت شیطان رجیم نکردن و مضمون قول قائل کریم که «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» را نصب العین گردانیدن است و این جمله موجب ازدیاد ایمان و صحت ابدان و رفع و دفع آلام و اسقام ایشان است.
- البته، هر چند بینش مذهبی ، این نوشته را تا حد زیادی تقدیرگرایانه نشان می دهد، اما بر درک نویسنده نسبت به ضرورت تاریخدانی و ارتباط این دانش با علوم تربیتی و سایر دانشهای انسانی نیز صحه می گذارد.
البته بسیاری از اهل تاریخ می دانند که همیشه بزرگان و قهرمانان تاریخ ساز در فرجام زندگی، گوشه ای تاریک و دنج به خود اختصاص می دهند . اما شاید بد نباشد بدانید که مدفن شاه عباس اول که کبیرش گویند، در زاویه یا گوشه ای از امامزاده حبیب بن موسی در داخل شهر کاشان قرار دارد، زیر سنگ سیاهی که اخیرا شیشه هم بر رویش گذاشته اند!