20 سال اقامت
اکنون از بامداد روزی از روزهای سرد بهمن ماه 1374 که وارد شهرستانی با نام شهر رود شدم، مدت بیست سال می گذرد. یادم نمی رود که زمستان آن سال ، هوا بسیار سرد بود و محیط شهر برایم ناآشنا. جزئیات آن روز در خاطرم نیست، اما از آن روزهای خاطره انگیز ، لحظاتی خاص پیش چشمانم می آیند. از جمله : دیدار از ساختمان اولیه دانشگاه در خیابانی با نام حکیم توس ، بارش سنگین برف و فرو رفتن زانوانم در برفی با ضخامت 25 سانت، ملاقات با مسئولین دانشگاه و انتظار برای رسیدگی به درخواستم برای همکاری، آشنائی با گروه آموزشی و معرفی به استادان ، درگیری لفظی با رانندگان تاکسی بر سر کرایه ای که به اضعاف از من می خواستند، آشنا شدن با جوانی خنده رو و خونگرم از اهالی شهر رود که شبی را مهمان او بودم، گردشی در اوقات فراغت در پارک شهر و لذت خوردن کلوچه های محلی، هراس از حمله شغالها در دیرهنگام شبها که قطار به موقع نمی رسید، تلاش برای جلب نظر برخی از شهرستانی هایئ که در نخستین دیدار کنجکاو و نگران ملیتم بودند و خلاصه دهها بُرش کوتاه و ماندگار از آن روزهای به یاد ماندنی. همچون گردشگری که در صدد کشف سرزمینی ناشناخته است و از نخستین برخوردها و مشاهدات جهان پیرامونی خود، درس و تجربه می گیرد ، تلاش می کردم تا از هر کلامی ، درسی بیاموزم و از هر مواجهه ای ، عبرتی بگیرم. خوش بینی و بدبینی را کنار گذاشتم و نه با دیده نفرت و نا با نظر تحسین ، به نویافته های این سفر و آن اقلیم و ساکنان آن توجه نمودم. تلاش کردم شهر رود را ، نه از خلال تعاریف دیگران، که آن را شهری سرد و خوش آب و هوا با مردمانی دیرآشنا توصیفش کرده بودند، بلکه از نگاه یک سیاح مقیم و مهاجری تازه وارد به نظاره بنشینم و در باره اش داوری کنم .
و چه زود گذشت! باورم نمی شود که بدین سان ، بخش مهمی از عمرم را در شهر رود بلندجایگاه و کمتر شناخته شده، صرف کار و زندگی کرده باشم. در طی این سالها نظرم در باره این شهر چندان عوض نشد و سعادت چنان یاوری ام کرد که شاهد اتفاق ناگواری در این خطه نبودم. گرچه برای کار به این شهر می آمدم، اما ماندن در اینجا را ناگوار و کسل اور نمی دیدم. هر چند با دیگران معاشرتی چندان گرم نداشتم، اما مجال پیدا کردم در بزنگاه های فرصت به گوش و کنار این قاره کوچک سفر کنم و جاذبه های گردشگری شهر رود را از نزدیک ببینم.
هر چند مدتها است وسوسه می شوم تا خاطرات و دیدگاه های خود را در باره شهر دوم سکونتم و یا در باب محیط کاری در این شهر بنگارم و به خوانندگان عرضه نمایم، اما به گمانم هنوز برای این کار جسورانه ، زمان مساعد و مناسب فرا نرسیده است. لذا درنگ می کنم و منتظر فرصتی نیکو و بجا می شوم.
پس زمان بگذار تا وقت دگر