کارنامه سکندر
اسکندر مقدونی پس از آنکه به تخت جمشید راه یافت ، گنجهای هنگفت زر و سیم سلاطین هخامنشی را به یغما برد . او پنجهزار قنطار زر بالای تخت شاه را ربود و زیرپایی شاه و تاک زرین به دست وی افتاد. سربازان اسکندر هم ، مانند سردار خود ، به غارت سکنۀ تخت جمشید مشغول شدند . سپاهیان مردم را بیرحمانه می کشتند ، زنها را به بردگی می بردند ، و سپس سردار فاتح به بزرگترین تباهکاری تاریخی خود دست زد و اعلام کرد که تصمیم دارد ساختمان تخت جمشید را ، به کینه توزی ویرانی آتن ، خراب سازد . گرچه گفته شده که پارمنیون به سکندر سفارش کرد که چنین نکند و یا مدعی شده اند که گناه بر گردن زنی به نام « تائیس » دلبر سر کردۀ سپاه بطلمیوس بود که مقدونیان را به این عمل شنیع تحریض کرد، اما واقعیت آن است که اسکندر می توانست مانع از حریق شود و یا کتابهای خزائن تخت جمشید را به غارت نبرد! .
در هر حال، کمی نگذشت که برای جبران مافات، کشورگشای جوان و خام طبع مقدونی، زیر نفوذ سنن شرقی در آمد و شکوه پارسی را در پیش گرفت و حتی به خیال یکی کردن مردمان و فرهنگ پارسی و یونانی افتاد . لیکن مشرق زمین ، کشورگشای خشمگین و بی تجربه را مسخره کرد و به او فهماند که شرق با غرب یکی نمی شود. حتی سربازان ساکندر با او طریق نامهربانی و عدم موافقت در پیش گرفتند و حاضر نبودند به ادامه لشکرکشی تا شرق دورتر پیش تازند. در ابتدا، فاتح جوان با نطقی هیجان انگیز ، آنها را از این کار بازداشت و به سمت مرکز ایران پیش تاخت. اما مشکلات عدیده موانع راهش را فزونتر ساخت و وی را خسته و رنجور به بازگشت راغب نمود. سردارنش به او فهماندند که برای مقاصد و کارهای انسانی باید حدی تصور نمود . از لشکریانی که از یونان حرکت نموده اند قلیلی باقی مانده اند اگر اسکندر می خواهد تمام عالم را مسخر سازد اول باید به یونان مراجعت کند و فتوحات خود را در آنجا نمایش دهد و مجدداً لشکری برای این کار تجهیز کند . فرزند فیلیپ از شنیدن این حقایق تلخ در خشم شد و شماری از همرزمان قدیم خود را کشت ، و به امید این که لشکریان از مخالفت منصرف شوند تا سه روز عزلت اختیار نمود . ولی بالاخره اثری از پشیمانی آنها ظاهر نگردید و در نتیجه مغلوب متابعان خود گردید و فرمان مراجعت صادر نمود .
شکست اسکندر در انجام نقشه جهانگشایی و متحد کردن دولت کوچک خود با امپراتوری هخامنشی، نشان داد که او پادشاهی خردمند و عادل نیست. و همان طور که ایرانیان می خواندنش، مردی گجستک و نابخرد است . فرجام ناگوار اسکندر ، با ناکامی او برای دیدن میهن خویش و مرگ زودهنگام در میانه راه بر اثر هرزگی و فساد تکمیل شد و آن چه برای او میراث ماند، تبلیغات فریبنده اروپائیان بود که می خواستند عظمتی فراتر از شان وی برایش تدارک ببینند. در حالی که برای فاتحی چون کوروش هخامنشی که جهانگشایی خردورز و متسامح بود، چنین تبلیغی نشد و حتی گروهی اسکندرپرست نخواستند ذوالقرنین را کورش بدانند.