نخستین نقاد
نقد ادبی نوین در ایران، در اواخر دوران قاجار به وجود آمد، و ریشه پیدایش آن ، گذشته از ضرورتهای زمانه و تحولات اجتماعی در آستانه مشروطیت، آشنایی با مبانی فرهنگ و تمدن و ادبیات اروپا بود، و این آشنایی در قشر روشنفکر و تحصیل کرده ایرانی، باعث بروز و پیدایش نظریات و افکار نوگرایانه شد تا در نهایت، نقد ادبی نوین را در ایران معاصر پدید آورد. یکی از نخستین پیشگامان نقد ادبی نوین در ایران ، میرزا فتحعلی آخوند زاده ( 1257- 1190 خ) است. کسی که در باره اش تعاریف و انتقادات بسیاری ارائه شده است. برخی برآن بوده اند که آخوند زاده محقق و منتقدی برجسته، نویسنده و شاعری تواناست و برخی دیگر او را غربزده ، وابسته به روسها و دگراندیش دانسته اند .
مهم ترین آثار ادبی به جا مانده از میرزا فتحعلی آخوند زاده عبارتند از:
حکایت یوسف شاه سراج ( ستارگان فریب خورده) - تمثیلات( شامل شش نمایشنامه) - سه مکتوب شاهزاده هندی کمال الدوله به شاهزاده ایرانی جلال الدوله و جواب این به آن - رساله ایراد( در انتقاد از ملحقات تاریخ روضه الصفا، تالیف رضا قلی خان هدایت - و شرحی در انتقاد از شکل و مضمون یکی از قصاید سروش اصفهانی)- تلقین نامه عربی- ملای رومی و مثنوی او - پاسخ به فیلسوف هیوم، عقیده جان استوارت میل در باره آزادی - یادداشت های انتقادی - درباره کاتب چلبی -وضع اردوی ترکیه در نزدیکی بغداد در سال 1618 - و ...
اما نظرات انتقادمحور اخوندزاده که خود آنها را قریتقا یا قریتکا و گاه کریتکا می نامد، دیدگاه های وی در باره نثر، شعر و نمایشنامه است و.در تالیفاتی چون: فن کریتکا - درباره نظم و نثر - اصول نگارش- درباره ملای رومی و تصنیف او - سواد جواب میرزا فتحعلی و..مندرج است .آخوند زاده در مقاله « فن کریتکا»، به توضیح فن نقد و تفاوتهای آن با نصیحت و موعظه می پردازد و بحت مبسوطی در اهمیت فن نقد و بی ثمری موعظه می کند. این نوشتار ارتباط مستقیمی به نقد ادبی ندارد، بلکه به طور کلی در باره فن انتقاد و نقد استهزا آمیز در زمینه مفاسد فردی و اجتماعی و نقاط ضعف انسان و کاستی هایش می باشد. او بر این باور است که هیچ چیز بهتر و موثرتر از کریتکا ، استهزا و تمسخر قبایح و ذمایم را از طبیعت بشری قلع و قمع نمی کند و در نهایت برای تربیت ملت و اصلاح و تهذیب اخلاق همکیشان و برای نظم دولت و انفاذ اوامر و نواهی ، سودمند تر از کریتکا و نقد وسیله ای نیست. سپس پرسشهائی بحث برانگیز مطرح می کند :
- اگر نصایح و مواعظ موثر می شد گلستان و بوستان سعدی الی آخره وعظ و نصیحت است. پس چرا اهل ایران در مدت ششصد سال هرگز ملتفت نصایح او نمی باشند؟
- چرا جمیع دزدان و راهزنان و قاتلان و ظالمان و ستمکاران و مردم فریبان که مکرر اوصاف جهنم را شنیده اند ، از عمل بد و خاصیت خودشان دست بردار نمی شوند؟
او در مقاله ی درباره نظم و نثر ، ضمن تعریف ویژگی های نظم و نثر، و مشخصات ادبی آنها و تفاوت میان شعر و نظم، اذعان می دارد که شعر باید بیش از نثر موجب لذت و اندوه و فرح شود، و اگر چنین نباشد شعر نیست. سپس مدعی می گردد که در تاریخ ادبیات ما تنها فردوسی و نظامی و جامی و سعدی و ملای رومی و حافظ به معنی حقیقی کلمه شاعر بوده اند و بقیه ناظمانی هر چند زبردست و استاد بوده اند اما نمی توان آنها را شاعر نامید. به گمان او: شعرای دیگر فقط هنرمندانی هستند که حفظ الفاظ کرده و موافق صورت نظم این الفاظ را به رشته نظم کشیده اند و هرگز نظمشان تاثیری ندارد بلکه در نظم اکثرشان هیچ مضمون صحیحی پیدا نمی شود
با اینهمه ، جالب است که او در مقاله دیگرش به نام: درباره ملای رومی و تصنیف او، به نقد مثنوی مولوی می پردازد و ایراداتی را از نظر لفظ و معنی بر آن وارد می کند. او با اعلام این که « مثنوی را از اولش تا آخرش مطالعه کردم» می گوید: « مولوی عقاید خود را در میان افسانه های روباه و شغال به طرزی پنهان کرده است که احساسش بسیار مشکل است، مثلاً افسانه ای شروع می کند، وسط افسانه خرافی می پراند، افسانه را قطع می کند و به تصورات و تعقلات طولانی می پردازد، مطلب را در نظر خواننده عامی گم می کند و ذهن او را پرت می کند. بعداً به طور ناگهانی و غافل گیر کننده شروع به اتمام افسانه ناتمام می کند.» آخوندزاده که به شان والای مولانا اعتراف دارد، تنها زا جهت دیدگاه های اعتقادی ، به نقد مولوی مبادرت می ورزد و اضافه می کند که :« در مورد عقل و شعور و ذوق ملای رومی هیچ حرفی نیست. اما به اندازه ای جلف و سبک است که ماها در مقابل او اشخاص موقر و با تمکینی هستیم. به درجه ای بی عار و درازنفس است که از سخنانش حوصله خواننده سر می آید، و اکثر مطالبش، به غیر از حکمت و افسانه های بامزه، کهنه و مندرس و بی لذت است، و بلکه اقوال بی معنایی است که با تکرار های کسالت انگیز به قلم آمده است و دیگر آن که ترجمه آن به زبان های دیگر عدیم الامکان است زیرا مطلب معین نیست، و هر کلامی که به زبان های دیگر به ترجمه نیاید بدون شک فاقد مضمون است.»
آخوندزاده که با شاعران و مورخان مشکل دارد و آنها را افرادی ناکارآمد و مهمل گو می شمارد، در نقد ادبی خود به انتقاد از شاعراین چون سروش اصفهانی و مورخانی چون رضاقلی خان هدایت پرداخته و بر آن است که دانستن نسب و حالات شاعری ملقب به شمس الشعرا متضمن کدام فایده است؟ قصیده سروش دلالت می کند که شاعری است در اسفل پایه بلکه قابلیت شعر گفتن هیچ ندارد و در باره هدایت هم که جز مهملات و اغراق گوئی های بیجا و توصیفات شاعرانه در متن تاریخ نمی بینیم.