حکایت تاریخی2
هنگامی که قشون تحت امر کواد پادشاه ساسانی(531-488 م) شهری را در منطقه قفقاز به محاصره گرفته بودند، مردمان شهر مقاومت زیاد نموده و مانع از فتح شهر و خستگی و خشم شاه ایران شدند. در نتیجه، کواد دستور داد تا بعد از تصرف شهر، سربازان آن را با خاک یکسان کنند و هر آن چه نفیس و ارزشمند است ، بربایند. وقتی این خبر به والی خردمند شهر رسید ، لباس مبدل پوشید و عازم سراپرده شاه ایران شد. چون به محضر پادشاه رسید، تعظیم کرد و گفت:
- اعلی حضرت، جسارتم را بر من بخشایند، اما رسم انصاف و در خور مقام خسروان نیست که بلاد مسخره را تاراج کنند و بی حرمتی بر شکست خوردگان را مجاز شمارند .
شاه اخم بر ابروان افکند و با صدایی خشمگین گفت:
- مردمان این شهر نافرمانی کردند و مدتها در برابر قدرت ما ایستادند تا رنج بسیار بر سپاهیان ما وارد شد. ضروت دارد تا گوشمال شوند
حکمران شهر که در صدای شاه ایران ، عدم قساوت و گذشت پذیری را احساس کرده بود ، تبسمی کرد و با لحنی ارام و اثرگذار پاسخ داد:
- اما اعلیحضرت به خاطر داشته باشند که هر قدر ایستادگی ما در برابر شما بیشتر بوده باشد، عظمت و هیمنه لشکریان ایران بیشتر نمود یابد. مردمان گویند که سرانجام شاه مقتدر ایران بر مردمان نافرمان و مقاوم غلبه و ظفر یافت و این چیزی است که تاریخ از شکست پذیری مخالفان کواد ساسانی ثبت خواهد نمود.
شنیدن این سخنان، شاه ساسانی را به فکر انداخت و از فرمان خویش برای تاراج شهریان عدول کرد.