حکایت تاریخی1
بر اساس افسانه های رومی ، هنگامی که یکی از امپراتوران روم، شهری را محاصره کرده بود ، به علت طولانی شدن مدت محاصره در خشم آمد و تصمیم گرفت تا بعد از پیروزی، همه شهر را مورد غارت قرار دهد. زنان آن شهر که از قصد امپراتور مطلع شدند، فرستاده ای نزد وی فرستادند و درخواست کردند که امپراتور به زنان متاهل امان دهد و اجازه دهد تا ایشان ، هر کدام فقط یک چیز را با خود حمل کرده و از شهر خارج شوند . سپس قوای روم شهر را مورد یغما و چپاول قرار دهد.
امپراتور خواسته زنان را پذیرفت و به سربازانش گفت : راه بگشائید تا زنان متاهل شهر با مختصر وسائل خویش از آن خارج شوند و سپس به شهر یورش آورده و مردان را بکشید و اموالشان را غارت کنید . اما زمانی که زنها از شهر خارج شدند ، سربازان رومی با کمال تعجب دیدند که هر زنی شوهر خویش را بر پشت خود گذاشته و در حال خروج از شهر است!
این منظره چنان محاصره کنندگان را چنان تحت تاثیر قرار داد که از هرگونه تعرض به این زوج های فداکار خودداری کردند و امپراتور نیز دستور داد تا آتش بس اعلام کنند و به محصورین امان داد.