حکایت تاریخی 6
این که می گفتند: سیاست پدر و مادر ندارد و المُلک عقیم و .. بی راه نبوده است؛ تاریخ گواه است، در صحنه سیاست همه چیز مجاز بوده است، حتی کشتن برادر و پدر و ..
- زمانی که آقا محمد خان قاجار در تکاپوی کسب اورنگ پادشاهی بود، یکی از کسانی که به او کمک زیادی کرد، برادرش جعفرقلی خان بود که ، بر خلاف دیگر برادران، نه تنها بدو خیانت نکرد و دسیسه نچید، بلکه باعث شد تا برادران و خویشاوندان خودسر و معترض خواجه قجر هم ، دچار هزیمت شده و سر تسلیم در برابر پسر ارشد محمدحسن خان قوانلو فرود آورند. با این همه ، آقامحمدخان در هراس بود که شاید زمانی برنیاید که همین برادر وفادار نیز ، در برابرش بپا خیزد و تاج شاهی را طلب کند. در این فکر بود که چگونه وجدان خود را راضی کند.
شبی که در حال رفتن به تختخواب بود و به عادت قدیم، قرار بود منشی وی برایش ابیاتی از شاهنامه فردوسی را بخواند تا خوابش ببرد.! ناگهان گوشش به این شعر حکیم توس آشنا شد :
به هر جا فتته جوئی که یافت ببُرید و بر رخنه مُلک چید
پس بلادرنگ عزم خویش جزم کرد که برای تحکیم سلطنت خویش و جلوگیری از تفرقه در خاندان قاجار، برادر ساعی و وفادارش را قربانی کند و خیال خود را آسوده سازد.
روز بعد پیکی را به سوی جعفرقلی فرستاد و از او خواست تا برای مشورت در امری مهم، به تهران بیاید. از ان سو ، جعفرقلی که بوی خطر را استشمام کرده بود، جواب صریحی نداد و آمدنش را به امروز و فردا محول ساخت. آقامحمدخان که عزم خود را جزم کرده و نمی خواست فرصت را از دست دهد، نامه ای فرستاد و به جعفرقلی گفت که :
- اگر می توانی هر چه سریعتر به تهران بیا که زمان کوتاه است. به خدا که یک شب را بیشتر در نزد ما نخواهی بود و دوباره تو را به سوی مقر حکمرانی ات گسیل خواهیم داشت .
با دریافت این پیام، جعفرقلی عازم تهران شد و پای در قصر خواجه تاجدار گذاشت. اما مامورین عذاب و آمرین قتل او را دربر گرفتند و شبهنگام به قتل رساندند. کمی بعد، آقامحمدخان بر سر صحنه قتل برادر حاضر شد و درحالی که می گریست، به جانشین خود فتحعلی میرزا ، گفت :
- ببین! این نازنین برادری است که برای سهولت سلطنت تو ، او را چنین بر زمین افکندم!
سپس، بلادرنگ به مامورین دستور داد تا جنازه را پیش از برامدن آفتاب از تهران خارج سازند تا سوگندش( که جعفرقلی را فقط یک روز نگاه خواهد داشت! ) باطل نگردد!!