حکایتی از تاریخ
در قرن 12 هجری قمری ، شاعری در یک طومار ادبی، خلفای راشدین و بزرگان اهل سنت و نیز درباریان و وزرای زمانه خود را هجو نمود . هنگامی که خبر به پادشاه وقت رسید ، امر نمود تا شاعر را به حضورش آورند. سپس رو به شاعر کرد و با لحنی آرام گفت : بخوان!
اما شاعر مفلوک از ترس دچار تشویش شد و از خوف بر زانوان نتوانست بایستاد. شاه گفت:
- بخوان و نترس. قسم به چهار یار بزرگوار که به سبب هجو نه تو را خواهم کشت و نه آزار خواهم داد. اگر هجونامه را خوب و به قاعده سروده باشی، تو را انعام خواهیم داد ؛ولی اگر آن را نارسا و گوشخراش سرایش کرده باشی، می فرمائیم بر سرت بزنند و طومارت را در دهانت فرو برند.
شاعر شروع به خواندن کرد و شاه به آرامی گوش داد. چون اشعار در کمال سلاست و استادپسندانه بود ، شاه ، که خود از استعداد سخن شناسی بی بهره نبود ، خوشش آمد و بر شاعر احسنت گفت . سپس دستور داد تا به خاطر این جملات آهنگین و زیبا صله ای وافی به شاعر دهند. این اقدام به مذاق درباریان و علمای حاضر خوش نیامد . زیرا انتظار داشتند تا شاه امر به قتل شاعر هتاک دهد.
در این وقت که شاعر کیسه ای زر به انعام گرفته بود و در حال ترک مجلس بود ، شاه رو به او کرد و گفت:
- پیش از آن که مجلس ما را ترک کنی، پرسشی از تو دارم. بدان پاسخ گو و آن گه راه خویش در پیش گیر.
شاعر شاد و خوشحال که گمان می کرد، ماجرا تمام شده است، لبخندی بر زبان آورد و چنین پاسخ داد:
- امر خدیو زمان مطاع . بفرمائید.
شاه در حالی که متوجه نگاه های حضار در مجلس بود، به آن شاعر هزال گفت:
- تو در این هجونامه ما و درباریان ما را مذمت کرده ای و بر بدی و خباثت ما گواه داده ای. اما چگونه بر زشتکاری و خبث طینت حکومتگران پیشین و خلفای 1400 سال پیش وقوف یافتی؟ با کدامین سند و گواهی، حکم به بدکرداری و جهنمی بودن آنها داده ای؟ اگر دولت ما را نکوهش می کنی، بر تو حرجی نیست که معاصر با ما و قرین با روزگار دولت مائی. اما در مورد زعمای قرون ماضی تو را نرسد که داوری کنی و ایشان را متهم سازی. به کیفر چنین جسارت و زشتخوئی، تو را باید که مجازات کرد. اینک اگر نمی توانی ادله صادق در اثبات بدطینتی پیشینیان بیاوری ، آماده کیفر و عقوبت شو.
سپس امر فرمود تا سخنور بهتان زن و زشت گفتار را سیاستی بلیغ کنند.