تاریخ گذر زمان است در گذرگاهی
پر پیچ و خم که عبرت را در انتهای راه به مهمانی می خواند
. عبرت از آن چه که بر ورق ورق آن نگاشته تا شاید ، چراغ راهی باشد پیش روی آیندگان
و درک آن چه بر سر گذشتگان آمده است و نبیاد بر سر ایشان نیز بیاید . بر گرُده تاریخ
آثار زخم ضربات تازیانه هایی نشسته که روایتگر روزگاران افسار گسیخته و طوفانی است
. روزگارانی که در میان امواج بلند و مهیب حوادث گاه بالا و پایین و گاه این سو و آن
سو در تلاطم بوده است. شاید هر ورق پاره ای از صفحات تاریخ یادآور تکه ای از این وسعت
باعظمت است که از پس ناملایمات این روزگاران بدفرجام از آن جدا و در گوشه ای از این پهنه ی جغرافیایی به دور از پیشینه ی با عظمت و
با شکوه خود رها شده است.
یکی از پاره های جدا شده از این گستره ی با شکوه، منطقه ای به نام
پَرَه دریا یا فرا رود است که عربان آن را ماورالنهر ، ترکان آن را ترکستان و روسها
آسیای مرکزی یا آسیای میانه می خواندندش. نقطه مرکزی قاره کهن که تا دیروز وصله ی تن
ایران و حصه ای از خوان پرنعمت فرهنگ و مدنیت پارسی بوده است و جغرافی دانان و
کاشفان ان را با خطه خراسان بزرگ پیوسته دانسته و می شناسند . اراضی واقع در آن
سوی رودخانه های سیحون و جیحون ، یادآور زایش بزرگانی است همچون مولانا جلال الدین
بلخی که در بی خودی خود ، نیمی از وجودش را در ترکستان و نیمی دیگر را در فرغانه فریاد
می زد:
من بی خود و تو بی خود مارا
که برد خانه من چند تو را گفتم کم خور
دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و
گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
ماورالنهر یادآور نوای چنگ
رودکی است که با قصیده ای فی البداهه امیر نصر سامانی را چنان به وجد آورد که بی پای افزار و تن پوش سوار بر اسب از هرات تا فرسنگ
ها مسافت به سوی بخارا هروله کنان دوید تا مباد که شاید روزی بگذرد و آن ملک جاوید
و ارض سرمد را نبیند.
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان
آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر ز ی میر زی تو شادمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
اینجا سرزمین است که کمان کشی
رستم در جنگاوری با پهلوان کشانی اشکبوس را به یاد می آورد . هنگامی که تیر کمان را
چنان برسینه ی ستبر او نشاند که وقتی اشکبوس
از اسب بر زمین سرنگون گردید؛ انگار نه انگار که چنان پهلوانی از مادرش زاده و چشم
بر جهان گشوده بود
بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سرآری زمان
تهمتن به بند کمر برد چنگ گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
یکی تیر الماس پیکان چو آب نهاده بر و چار پر عقاب
کمان را بمالید رستم بچنگ بشست اندر آورد تیر خدنگ
بزد بر بر و سینهی اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد
بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه
کشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
ماورالنهر را باید با پور
سینا در ذهن و خاطره
به یاد آورد ؛ آن فرزانه ی فرزند ایران که
در روستای خورمیسن در حومه بخارا می زیست
و چون ، نخواست تن به اسارت محترمانه در دربار غیرپارسیان دهد، عمر کوتاه و فروزنده
خود را در مسیر راه تا موعد معراج سپری کرد . در همان حال که راه دانش را می گشود و سپس به خواب ابدی فرو می رفت:
از قعر گل سیاه
تا اوج زُحل کردم
همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل هر بند گشاده
شد مگر بند اجل
آری ،ماورالنهر یادآور شهرهای
آبادان و روح افزای بلخ ، بخارا ، سمرقند ، خوارزم ، مرو ، فرغانه و مناطقی چون : سغد ، چاچ و توران و جایگاه
ظهور اندیشمندانی است نظیر: ابوالفضل بلعمی، نظامی عروضی ، سوزنی سمرقندی، کمالالدین
عبدالرزاق ، عمعق بخارایی، ابونصر فارابی،
ابوعلی سینا ، ابوریحان بیرونی، کسایی مروزی، عسجدی، مسعودی مروزی، جارالله زمخشری،
ابوشکور بلخی، دقیقی طوسی، مولوی بلخی، فردوسی توسی، رشیدالدین وطواط ، کمال خجندی،
ظهیری سمرقندی، نجم الدین کبری، و صدها چراغ فروزان اسمان ادب و علم و هنر و معرفت
ایران
اما افسوس و صد افسوس که ماورالنهر به دست دشمنان این سرزمین
اهورائی از پیکره مام میهن جدا شد و فرصت تداوم شکوفائی علمی و بروز خلاقیت فرهنگی
در ان سرزمین از کف رفت. حتی در این لحظات فرصت همدلی نیز، دور از دسترس و خارج از
حضور امواج فرهنگ و شور ایرانی قرار دارد. کاش می شد بهانه ای دست می داد و بار
دیگر این دو اشنای قدیم را با یکدیگر پیوند داد.
* با امتنان از دوستی
ارجمند که این نوشتار را به بنده پیشکش کرد و مجاز ساخت تا لختی در آن دست ببرم.