تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

پایگاه داده های تاریخی و کتابشناسی

تاریخنگار

آرمان وبگاه تاریخنگار ، پیشکش داده های سودبخش در زمینه تاریخ و فرهنگ است و تلاش دارد تا راهنمای کوچکی برای دانش پژوهان پرسشگر و کوشا باشد. ایدون چنین باد.
نشانی پست الکترونیکی تاریخنگار در قسمت «تماس با من» درج است

طبقه بندی موضوعی

وداع تاریخی

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

** دست نوشته ای از یک دوست دردآشنا و خوش قریحه که خواست روی دیوار مهربانی وبلاگم چیزی به یادگار بنویسد: 


آخرین روز امتحانات دانشگاهی، بهانه ای شد برای قلم زدن بر روی کاغذ و تحریر دلنوشته ها. ابتدا اندکی نگاشتم و سپس غول گرفتاری سراغم آمد و به واسطه ی مشغله های کاری فرصت تکمیل کردن به من داده  نشد. تا در خلوت شب، وقتی یافتم و متن را تا ایستگاه آخر رساندم. خواستم در معرض تماشای دوستان هم رشته ای ام، در پایگاه تلگرام قرار دهم، اما نخست بر آن شدم تا به آموزگاری ، که او را محرم اسرار می شمارم ، نشان دهم و سپس نوشته ام را به آموزندگان معرفت و ادب پیشکش نمایم. استاد به من اجازت داد تا متن را بدون کم و کاستی در معرض تماشای خوانندگان دنیای مجازی قرار دهم و اینک این دلنوشته ، تنها با امید به این که :

حس احترام دانشجو نسبت به استاد بیدار شود و دانشجویان نیز بدانند که هنوز به این احساس می توان احترام گذاشت که

پادشاهی پسر به مکتب داد       لوح سیمینش برکنار نهاد

بر سر لوح او نبشته به زر        جور استاد   به  ز مهر   پدر

هر چند شیخ اجل ، از «جور» سخن می راند ؛ اما من از  «مهر» سخن می رانم و می گویم 

مهر استاد به ز مهر پدر

و اما این است :

قلمزنی یک دانشجو در آدینه ی ایام تحصیل

امروز آخرین واژه ها و کلمات ، بر اوراق  تاریخ به نقش درآمدند. امروز آخرین عبارت ها  و جملات بر صفحه ی سفید اوراق تاریخ نوازشگر دیدگان پراضطراب شدند و یک بار دیگر، کتاب قطور تاریخ به عادت  همیشگی ورق خورد و ورقی دیگر بر اوراق این کتاب افزوده شد و آبستن حادثه ای  نورسیده ، با انتظاری به رنگ  امروز ، چشم به راه  جاده ها ی فردا می ماند.

گر چه چون  موج  مرا شوق ز خود رستن بود    موج موج   دل  من  تشنه ی پیوستن    بود

یک دم  آرام   ندیدم  دل  خود  را همه   عمر    بس که هر لحظه  به صد حادثه آبستن   بود

     امروز سی ام دی ماه 1394 آخرین واژه ها،کلمات،عبارات و جملات  تاریخ را ، رخ در رخ و چشم در چشم به هماورد طلبی گذراندیم تا شاید مفهوم «اندیشه و خوب  اندیشیدن» را بیابیم و برحوادث تاریخی به اندک مایه انگشت اشارت تلنگری بزنیم و اثبات کنیم که ما  این  بازیگران صفحات تاریخ « طرحی نو در انداخته ایم » و بر این اوراق نقشی تازه را به نقش درآورده ایم و در پس پشت  این ورق های به ظاهر تاریخی ،  ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها را به انتظار نشستیم و خیره به انگشتان هنرمند و نقش آفرین صحنه گردانان صحنه ی تاریخ، تا کدامین  نقش را  بر این اوراق پر نقص مان رقم می زنند و روشنایی بخش چشمان نگران و پراضطرابمان می گردند و در پس این انتظار :

تا که قبول افتد و که در نظر آید

    امروز آخرین نگاه ها را بر ورق ورق های  کتاب تاریخ ، متحیرانه به گردش درآوردیم و اندیشیدیم  به آنچه که از گذر زمان، به عبور گذشت. تاریخ گذر زمان است در گذرگاهی پر پیچ و خم که عبرت را  درانتهای راه به مهمانی می خواند .عبرت از آنچه که بر ورق ورق آن نگاشته تا شاید ،چراغ راهی باشد پیش روی آیندگان از آنچه که برسر گذشتگان آمده است.

دنگ..،دنگ..

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند  پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز...

     امروز یادآور دیروز است . یادآور دیروزی که به امروز نیاندیشیدیم  و امروز با  عبور زمان  در اندیشه ی دیروز و آنجه که گذشت می اندیشیم. اندیشه ی امروز ما گذر خاطر ات  نشسته در ذهن خاک گرفته ی دیروزمان  است که چگونه و چطور پا به  میدان و عرصه ی تاریخ گذاشتیم.پا به عرصه و میدان دیروز تاریخ در دانشگاه واحد « شهر رود» و حاصل آن خاطراتی با شیرینی های شکرقندش و شاید و شاید  اندک ذره ای تلخی که آن هم نه از عرصه و فضای آن ،بلکه شاید از ابهام پیچ و خم جاده ی تاریخ که کمی سرگشتگی و حیرانی در پس پیچ هایش پنهان بود و ما  نابلد راه:

در گذرگاه زمان   /   خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشق ها می میرند  /    رنگ ها رنگ دگر می گیرند

 و فقط خاطره هاست   /   که چه شیرین و چه تلخ....

دست ناخورده به جا می مانند...

دیروز درپس خاطرات گرد و غبار گرفته ی  ذهنمان ،تاریخ برایمان مبهم و نامفهوم بود.نمی دانستیم که در جاده  ها و گردنه های  پرپیج و خم آن چه حوادث و چه رخدادهایی ما را به مهمانی خود فرامی خواند . جاده ی پراضطراب  تاریخ را به غبار راه طی نمودیم  و پیچ ها و گردنه های  جاده  را یک به یک  از پی هم پشت سر گذاشتیم؛گردنه های : شناخت و روش های تحقیق درتاریخ ، نقد و بررسی اسناد و متون تاریخی ، تاریخ عثمانی و خاورمیانه  ، نهضت فلسطین، قرائت متون تاریخی به زبان عربی ، سیره ی علوی و نبوی،تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی ،تاریخ تشیع، تاریخ اسلام تا پایان عباسیانی، جامعه شناسی تاریخی ، ملل ونحل  و ناگهان خود را در آخرین گردنه های پر پیچ و خم فلسفه ی تاریخ، سیراندیشه ها، اسلام در آسیای مرکزی ، جغرافیای کشورهای اسلامی و بررسی جنبش های مردمی یک صد سال اخیر ایران دیدیم و بلدراه  این جاده ی تاریخ تنها و تنها  صحنه گردانانی بودند که ترنم زمزمه ی لب هایشان چنین  نوازشگر گوش سر و  گوش جان مان   بود که :

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد  /   غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز   /   روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر   /    شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش    /   که چو یک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم    /   بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم    /   می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست.

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

  و  امروز آخرین  قدم هایمان را  بر جاپای  بلد راه  جاده ی تاریخ می گذاریم  و در این  مسیر نه چندان طولانی ، نه یک بلد راه  همراهی مان نمود بلکه  این راه را به یُمن  قدم راه آشنایانی پیمودیم که  از جنس دوستی  و محبت  ، به رنگ عشق  و عطوفت  ، همان  رفیقان  گرمابه  و گلستان بودند .  راه آشنایان جاده ی تاریخ ؛ اساتیدی بودند چون :

1- آقای دکتر س که با تمام جدیت اش ،چنان استادانه  با ابزار طنز این هنر ادیبان ،کلام را به بازی می گیرد که درس  فلسفه ی تاریخ با همه ی پیچیدگی هایش ، پیچش زلف یار را  به خاطر می آورد و به دل می نشیند. .استادی که آشنا با قلم و بیان است و  به اندیشه های نوگرایانه ی دانشجویان احترام می گذارد و آنها را به عرصه ی وجود و ظهور دعوت می نماید .

2- آقای دکتر ح ، استادی که لبخند ملیح و دلنشینش به دل می نشیند و در کلاس های درس چنان عرصه ی سخن را  به روی دانشجویش باز می گذارد که اگر لحظه ای  جلودار این عرصه گشایی نباشد بی شک عنان اختیار از کف دانشجوی قلم بدست کتاب به بغل به در خواهد رفت.

3- آقای دکتر ش، استادی که با چهره ای مهربان و تبسم های شیرین ، صبوری را مهمان حوصله ها می نماید و با متانت  تمام  چنان گوش به کلام دانشجوی خود سپرده  که حاضر است سراپا گوش باشد ولی مبادا دل دانشجویش را بشکند و سخن و کلامش را ببرد و قطع نماید.

4- خانم دکتر ا.، استاد محجوبی که در پشت همه ی به ظاهر  سختگیری ها ، تعهد و اعتقاد درونی اش  او را وامی دارد  تا دانشجویش  را با  کوله باری از دانش و آگاهی به سرمنزل مقصود  رهسپار  و او را در مسیر کسب علم  هدایت  نماید. استادی که همچون نام آوران فوق ، برای  اندیشه، نوآوری  ، بیان و فعالیت دانشجو احترامی  ویژه و خاص قائل است.

5-و جناب آقای دکتر ا.  استاد و مدیر گروهی که عشق به ائمه ی اطهار چنان وجودش را سرشار و لبریز نموده که در کلاس درس هنگام خواندن متن خطبه های حضرت زینب در دربار ابن زیاد و مقتل نامه های سرور و سالار شهیدان ، چنان تحت تاثیر احساساتش قرار می گیرد که آن  جاری اشک هاست که مهمان گونه های او  می شود و استادی که همیشه تمام  هم و غمش در پی گشودن گرهی از گره  مشکلات دانشجوی رشته ی تاریخ است  و در پشت به ظاهر اخم هایش همیشه لبخندی پنهان است که باید آن را  کشف نمود تا از آن لبخند لذت برد.

   آری ، امروز آخرین واژه ها بر اوراق کتاب تاریخ نگاشته می شود و با این آخرین نگارش، فصلی از کتاب تاریخ زندگی  خاتمه می یابد اما این پایان به معنای پایان تاریخ نیست. تاریخ همچنان ورق می خورد و ورق می خورد و سهم ما در این کهنه اوراق ، گذر ثانیه ها و عبور دقایق و ساعت ها است و از این گذر زمان لحظاتی است که خاطرات شیرین و تلخ را به یادگار می گذارد و چه احساس خوبی است که از این هجوم خاطرات ، سهم ما شیرینی آن باشد.

از صدای گذر آب چنان فهمیدم

تندتر از آب روان عمر گران می گذرد

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

آرزویم این است

آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۰
تاریخنگار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی